قصه ها

بازخوانیِِ قصه های خوب

✍ یک دانه خرما ........!؟

 

 

یکی از سرمایه داران مدینه؛ وصیت کرد: پیامبر اسلام؛ صلی الله علیه و آله، با دستان مبارک خویش، انبار خرمای او را، بین بینوایان انفاق کند.

پس از حیاتش؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله، تمام خرماهای انبار او را بین فقرا تقسیم کرد. در پایان کار؛ خرمای خشکیده و کم مغزی را از روی زمین برداشت و به مسلمانان فرمودند: سوگند به خدا؛ اگر آن مرد، همین یک دانه خرمای پوسیده را با دست خود به نیازمند و گرسنه ای می بخشید، پاداش آن نزد پروردگار، بیش از همه ی خرماهای این انبار بود، که اکنون با دست من، که پیامبر خدا هستم، بین فقرا و بینوایان تقسیم شد.

در یک حدیث دیگری فرمودند:  اگر در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهید؛ بهتر است از، بخشیدن یکصد درهم صدقه، پس از حیات.

 

برگرفته از:

- نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹

- جامع احادیث شیعه، ج ۸

۱۸ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد حسین

1

آیت الله العظمی اراکی:

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است!

گفتم: چطور؟

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد حسین

قصه جدید

🇮🇷༻﷽༺🇮🇷ا
یڪ داستان؛ یڪ پند  1319
✍️ از وادی السلام ........... !؟

مرحومِ قاضی؛ اکثر اوقات به وادی السلام می‌‌رفت و ساعت‌های طولانی به تفکر و ذکر مشغول می شد. یکی از شاگردانِ آن بزرگوار؛ می‌‌دید که، ایشان ساعت ها در وادی السلام می‌‌نشینند و از تکرارِ این کار خسته نمی شود.
با خود گفت: اهل قبور را باید زیارت کرد و برگشت؛ با یک فاتحه‌ هم، روح مردگان شاد می شود. کارهای مهمتری هم وجود دارد؛ که باید به آن‌ها بپردازیم. استاد؛ از تلف کردنِ این همه

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد حسین